پرنسس بارانپرنسس باران، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

پرنسس باران ؛ هدیه ی پر شکوه خداوند ؛

سفر به مشهد

  عسل مامان ؛ امسال هم مثل سالهای پیش شب قدر 23 رو مهمون امام رضا بودیم... وای که دعای جوشن کبیر و قرآن به سر شدن با وجود نازنینت تو حرم آقا یه شکوه خاصی داشت... چقدر برات جالب بود و تا آخر دعا بیدار بودی و متعجب نگاه میکردی و راه میرفتی و راه میرفتی..... پارسال این موقع اونقدر کوچولو بودی که تو شلوغی حرم با ترس و لرز اینور و اونورت میکردیم ولی امسال خودت رو پای خودت بودی و حسابی قدم میزدی...کنجکاوی میکردی..... در کل سفر خوبی بود و شما هم کلی شیطنت کردی ولی مامان و بابا رو اصلا اذیت نکردی و خانوم بودی.. زیارتت قبول شیرینترینم..... باران در زیست خاور  باران و عشق لابی :)))  :     ...
26 مرداد 1391

14 ماهه بی نظیر من

  نازگل مامان؛ 14 ماهه شدی ..... این روزها عسلترینی برای مااااااا کوچولوی بی همتای من..... ما به عشق تو نفس می کشیم...این رو بدون... عاشقتمممممممممم......همین.......    
18 مرداد 1391

خواب

ملوس مامانی ؛ لحظاتی پیش اومدی کنارم و با لحن کودکانه ات ازم شیر خواستی... همچنان که بهت شیر میدادم با اون چشمای قشنگت بهم خیره شده بودی و با دقت نگاهم می کردی...مامان بفدای اون نگاه نافذ و قشنگت... مامانی هم دست می کشید به سرت و با محبت نگاهت می کرد... چه آرامشی بهت دست داد و زود اون چشمهای قشنگت تو رو به میهمانی خواب دعوت کردند..... من موندم و عطرت که نزدیک به 14 ماهه مشامم رو نوازش میده....   باران بهاری من ؛ من تو این لحظه ناب از خدا فقط یه چیز خواستم...فقط همین... اینکه هیچوقت خدای مهربونم سایه من و باباییت رو از سرت کم نکنه... خیلی وقتها شده که با یه زمین خوردن کوچولوت من و بابا از خدا خواستیم که جونمون رو ...
15 مرداد 1391

مام....مام......

  چند روزیه تو خونه ما یه کلوچه خانوم همه اش راه می افته دنبال مامانش و هی میگه: مام....مام....مام....مام.... و  ........ اون اولا مامانش باور نمیکرد مام گفتن این پرنسس خانوم رو ... .................................................................................................................................... کلوچه مامان؛ وقتی اون همه ذوق و شوق رو تو چشمات می بینم متوجه میشم که واقعا شما از ته دل منو مامان صدا می زنی و این چقدر برام لذت بخشه... چقدر شیرینه که با اون صدای ظریفت صدام می کنی و منو عاشقترت می کنی.. دوستت دارم عشق کوچولوی من...بالندگیت پیاپی....   بارانم؛ چند روزیه ماه رمضان با همه قشنگی...
4 مرداد 1391

اولین پارتی....

سنجد خانومم؛ هفته پیش تولد پسرعمو علی بود و یه مهمونی قشنگ فقط برای جوونا گرفته بودند که خیلی بهمون خوش گذشت و شما اونجا حسابی نانای کردی و لذت بردی از رقص نور و آهنگهای تیس تیسی... تا 3 شب که مهمونی ادامه داشت شما بیدار بودی و حتی شیر هم نمیخوردی که از قافله عقب نمونی.. ونتیجه این شد که الان با آهنگهای جاز حسابی هد میزنی و خوشحالی می کنی... باران در پارتی:       ...
29 تير 1391
1